رقیب سخت

#رقیب_سخت



پارت ۵




صبح روز بعد

میدوریا چشماشو باز کرد:"هامم...ها...اینجا کجاست؟؟..."
و بلند شد و به اطراف نگاه کرد که یهو باکوگو بدونه لباس دید .
میدوریا:"چ..چیی....آهاا...دیشبب...ما..."
باکوگو یهو بیدار شد:"اوفف...تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟"
میدوریا:"....سگ نشو وایسا....دیشب...داشتیم .."
باکوگو :"خب خب ادامه نده!" و بلند شد و کتش رو تنش کرد و شلوار پوشید(زیر پوش داشت)
باکوگو:"هاا؟؟ پاشو دیگه!"
.
.
.
.
مدرسه*

شوتو:"هی...میدوریا! چیشد ؟ اوکی شدید؟"
میدوریا:"امم...نمیدونم....شاید!"
یهو باکوگو اومد و از پس کله شوتو زد و گفت:"احمق! معلومه که نه!"
شوتو:"عاا....اما!"
باکوگو :"بیا بریمم!"
شوتو:"وایسا.... نظرت چیه اینبار میدوریا هم باهامون بیاد؟"
باکوگو با خشم به میدوریا نگاه کرد
میدوریا خجالت کشید‌.
باکوگو کمی بیشتر به میدوریا نگا کرد و پشت کرد و شروع گرد به راه رفتن.:"بیا شوتو."
شوتو:"میدوریا هم میاد!"
باکوگو وایساد و برگشت به شوتو نگاه کرد:"یا بگو میام یا بگو نمیام! راحت باش"
شوتو:"اخه...چی یعنی چی اخه...من نمیخوام یکیتونو تنها بزارم و با یکی دیگه‌تون بگردم بیایید پیش هم باشیم دیگه!"
باکوگو به میدوریا نگاه کرد(خشمم)
میدوریا:"امم...شوتو....من.....راجب درسا یه سوال دارم از باکوگو ....امم...میگم...میتونی مارو با هم تنها....(یهو..)
یه پسره:"هیییی شوتو! بیا ببین چیشدههه!"
شوتو:"وایسا ببینم! چیشده؟"
پسره:"بدو بدووووو"
شوتو:"خو بگو دیگه پسر وایسااا"
پسره:"بابا بیاااا عععع"
و دست شوتو رو کشید و برد.
باکوگو دست تو جیب بود گفت:"عجب..." و چرخید و میخواست بره. که یهو میدوریا گرفتتش . باکوگو با حالت همیشگی به میدوریا نگاه کرد و گفت:"چته؟"
میدوریا:"تو....چرا.....چرا دیشب......هه.."
باکوگو:"هوم" و چرخید و دوباره خواست ک بره ولی میدوریا محکم گرفتتش و گفت:"هههقههقق.....چرااا"
باکوگو:"فراموشش کن! باش؟"
میدوریا چیزی نگفت و فقط خجالت کشیده بود
باکوگو:"فعلا..." و رفت.



شام*
&بابای باکوگو ، خانواده میدوریا اینا رو شام دعوت کرده

بابای باکوگو:"خب پسرام! درساتون چطوره!"
باکوگو:"...پسرام؟"
بابای باکوگو:"اره دیگه! میدوریا هم پسرمه!"
باکوگو:"میدونم پدر! ولی بنظرت یکم ضایع نیست به خرسی به این گندگی با لحن بچه حرف میزنی؟"
بابای باکوگو ساکت موند و با خجالت به بابای میدوریا نگاه کرد
بابای میدوریا یهو خندید و گفت:"هاهااا..میبینم خوب دوست شدید!!"
میدوریا:"آره! راستی باکوگو من هنوز تو بعضی جاهاش مشکل دارماا!"
باکوگو کمی ساکت موند و یهو پاشد و گفت:"هوف ... پس پاشو بریم اتاق"
.
.
.
میدوریا:"چرا....باهام دوست نمیشی؟؟ چرا ازم متنفری؟ حتی تو مدرسه هم با شوتو و من و خود...(یهو باکوگو وسط حرفش پرید و گفت..)




پایان



ادامه دارد
دیدگاه ها (۲)

رقیب سخت باکوگو و میدوریا

نت سیرافوپ و جیمز سوپامونگکون

رقیب سخت

رقیب سخت

رقیب سخت

رقیب سخت

#رقیب_سختپارت ۱۸*شبجولیا خواب بود که یهو باکوگو اومد توی اتا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط